کد مطلب: ۲۹۳۱
تعداد بازدید: ۲۶۲۱
تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱۳۹۸ - ۱۶:۰۵
معاد - عالم برزخ| ۱۵
جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: همراه پیامبر(ص) عبور می‌کردیم تا به کنار دو قبر رسیدیم، آن حضرت فرمود: صاحبان این دو قبر اکنون عذاب می‌شوند، عذاب یکی از این‌ها از این‌رو است که در دنیا غیبت می‌کرد و عذاب دیگری از این‌روست که از پاشیدن قطرات ادرار به بدنش، پرهیز نداشت.
۷- سخن گفتن پیامبر(ص) با کشته‌شدگان بدر
هنگامی ‌که مسلمانان در جنگ بدر، بر مشرکان پیروز شدند و جمعی از بزرگان قریش به هلاکت رسیدند، پیامبر(ص) دستور داد جنازه‌ی دشمنان را در میان چاه بدر انداختند، سپس پیامبر(ص) بر دهانه‌ی چاه ایستاد و به کشته‌شدگان خطاب کرد و فرمود:
«و شما همسایگان و معاصران بدی برای رسول خدا بودید، او را از خانه‌اش مکّه بیرون نمودید، سپس همه با هم اجتماع کردید و به جنگ با او پرداختید، اکنون آنچه را که خدا به من وعده داده است، دیدم که حق است.»
عمر بن خطّاب گفت: «ای رسول خدا! سخن با پیکرهایی که روح از آن‌ها جدا شده، چه فایده‌ای دارد؟»
رسول خدا(ص) فرمود:
«ای پسر خطّاب! ساکت باش، سوگند به خدا که تو از آن‌ها شنواتر نیستی و بین آن‌ها و فرشتگان که با گرزهای آهنین آن‌ها را بگیرند، هیچ فاصله‌ای نیست مگر آن که من صورت خود را این‌گونه از آن‌ها برگردانم.»[1]
و در بعضی از روایات آمده: رسول خدا کنار دهانه‌ی چاه بدر، سران مشرک را که کشته شده بودند، یک‌یک نام برد و فرمود: «من آنچه را که خداوند به من وعده داده بود دیدم و به‌ حق یافتم، آیا شما هم آنچه را وعده داده شده بودید، به‌ حق یافتید؟»
یکی از حاضران گفت: «ای رسول خدا! آیا با مردگان سخن می‌گویی؟»
پیامبر(ص) فرمود: «سوگند به کسی که جانم در دست او است، آن‌ها سخن مرا بهتر از شما می‌شنوند، ولی قدرت بر جواب دادن را ندارند.»[2]
 
۸- سخن گفتن علی(ع) با جنازه كعب و طلحه
پس از جنگ جمل که در عصر خلافت امام علی(ع) با سپاه طلحه و زبیر در بصره رخ داد، امام علی(ع) در میان کشته‌ها عبور می‌کرد، ناگاه چشمش به جنازه‌ای «کعب بن سوره» (قاضی گمراه بصره) افتاد، همان کسی که قرآنی به گردن خود آویزان کرد و با بستگان خود در صف دشمن به جنگ با سپاه علی(ع) پرداخت و سرانجام در همین جنگ به هلاکت رسید.
امام علی(ع) به حاضران فرمود: کعب را بنشانید. او را نشاندند، امام علی(ع) خطاب به او فرمود: «ای کعب! من آنچه را که خداوند به من وعده داده بود به‌ حق یافتم، آیا تو نیز آنچه را خدایت وعده داده بود به‌ حق یافتی؟»
سپس فرمود: «جنازه‌ی کعب را بخوابانید، از آنجا اندکی عبور کردند». ناگاه چشم امام علی(ع) به جنازه‌ای «طلحه» افتاد، فرمود: او را بنشانید، او را نشاندند، امام علی(ع) همان سخن را به او نیز فرمود؛ سپس دستور داد، جنازه‌ای او را نیز به زمین خواباندند.
یکی از حاضران عرض کرد: «ای امیرمؤمنان! به دو کشته‌ای که نمی‌شنوند، چه می‌گفتی؟»
امام علی(ع) به او فرمود: «سوگند به خدا آن‌ها سخن مرا شنیدند چنان که کشته‌شدگان افتاده در میان چاه بدر، سخن رسول خدا را شنیدند.»[3]
 
۹- تجسّم عمل به‌ صورت سگ و جوان زیبا در عالم برزخ
علّامه بزرگ شیخ بهاءالدین عاملی روزی به دیدار یکی از مردان وارسته و عارف و زاهد که در حجره‌ی یکی از قبرستان‌های اصفهان زندگی می‌کرد، رفت. آن عارف زاهد به شیخ بهاء گفت:
روز گذشته در این قبرستان حادثه‌ی عجیبی را مشاهده نمودم و آن این بود که دیدم جماعتی، جنازه‌ای را آوردند و در این قبرستان در فلان محل به خاک سپردند و رفتند، پس از ساعتی بوی بسیار خوشی به مشامم رسید که از بوهای این عالم نبود، حیران بودم و به راست و چپ نگاه می‌کردم تا بدانم این بو از کجا است، ناگاه دیدم جوان زیبا چهره‌ای که لباس جالب و فاخر در تن داشت، از قبرستان عبور کرد، او رفت تا به آن قبر رسید وقتی ‌که کنار آن قبر نشست ناگهان دیدم مفقود شد، گویا وارد آن قبر گردید، پس از مدّتی ناگاه بوی بسیار ناراحت‌کننده و بدی به مشامم رسید که از هر بوی بد این عالم، پلیدتر بود، نگاه کردم دیدم سگی حرکت می‌کند، آن سگ به کنار همان قبر رفت و همان‌جا پنهان شد. تعجّب کردم و در همین حال بودم که ناگاه دیدم آن جوان زیبا چهره، از قبر بیرون آمد، در حالی ‌که مجروح شده بود و بسیار ناراحت به نظر می‌رسید، سپس از همان راهی که آمده بود، بازگشت، من به دنبال او رفتم و از او خواهش کردم که حقیقت حال را برای من بگوید.
آن جوان گفت: «من عمل نیک این مرده بودم و مأمور شده بودم که در قبر با او باشم، این سگی که دیدی آمد، اعمال ناصالح او بود، من خواستم او را از قبر بیرون و از صاحبم دفاع کنم، ولی آن سگ مرا دندان گرفت و گوشت مرا کند و بر من غالب گردید، ناچار از قبر بیرون آمدم، می‌بینی که مجروح هستم، آن سگ نگذاشت که من با صاحبم در قبر بمانم».
شیخ بهاءالدین پس از شنیدن این حادثه‌ی عجیب از آن عارف زاهد، به او گفت: راست گفتی: «چرا که ما اعتقاد داریم اعمال انسان به صورت‌های مناسب خود، مجسّم می‌شود.»
 
۱۰- عمل صالح فرزند و برطرف ‌شدن عذاب قبر پدر
رسول خدا(ص) فرمود: روزی حضرت عیسی(ع) از کنار قبری عبور می‌کرد، (با چشم برزخی) دید، صاحب آن قبر را عذاب می‌کنند، پس از یک سال دوباره از آنجا عبور کرد، دید عذاب از صاحب آن قبر برداشته شده است، به خدا متوجّه شد و عرض کرد: «پروردگارا! سال قبل از کنار این قبر عبور کردم، صاحبش عذاب می‌شد، ولی اکنون از اینجا عبور می‌کنم، عذاب او برداشته شده است، رازش چیست؟»
 خداوند به او وحی کرد:
«یَا روحَ اللَّهِ أَنَّهُ أَدْرَكَ لَهُ وَلَدَ صَالِح فَأَصْلَحَ طَرِيقاً وَ آوَى يَتِيماً فَغَفَرْتُ لَهُ بِمَا عَمِلَ ابْنُهُ»
«ای روح خدا! صاحب این قبر فرزند نیکوکاری داشت که به حدّ بلوغ رسید، پس راهی را اصلاح کرد و به یتیمی پناه داد، به خاطر این دو کار نیک پسرش، او را بخشیدم.»[4]
 
۱۱- همدم عالم برزخ و حشر و نشر
قیس بن عاصم همراه جماعتی از بنی تمیم به محضر مبارک پیامبر اکرم(ص) آمدند، صیلصال بن دلهمش (یکی از اصحاب) نزد آن حضرت بود.
قیس عرض کرد: «ای پیامبر خدا! ما را موعظه کن تا از آن بهره‌مند شویم، زیرا ما در صحرا رفت ‌و آمد می‌کنیم (و نیاز شدید به موعظه داریم)».
پیامبر پس از گفتاری فرمود: «ای قیس! قطعاً وقتی ‌که مرگ به سراغت آمد، قرینی (همدمی) با تو دفن می‌شود، او زنده است و تو  مرده‌­ای ، اگر او «کریم» (بزرگوار و باشخصیّت) باشد، تو را گرامی می‌دارد، و اگر «لئيم» (پست و فرومایه) باشد، تو را به خودت وا‌می‌گذارد، تو محشور نمی‌شوی مگر با آن همدم، مبعوث نشوی، مگر به او، سؤال کرده نشوی، مگر از او، بنابراین همدم صالحی برای خود قرار بده، زیرا اگر صالح باشد، با او انس می‌گیری و اگر فاسد باشد، از هیچ‌ چیزی وحشت نمی‌کنی مگر از او، و آن همدم «عمل» تو است.»
صلصال عرض کرد: «دوست داشتم، این سخن در چند شعر درآید و ما به آن، بر هر که نزدیک ما است، افتخار کنیم و آن را گنجینه‌ای ماندنی برای خود سازیم.»
پیامبر(ص) به دنبال حسان بن ثابت (شاعر معروف آن عصر) فرستاد، تا او را حاضر کنند و آن گفتار را به شعر تبدیل نماید.
قیس می‌گوید: هنوز حسّان نیامده بود، من اشعاری را که تا حدودی معنای کلام پیامبر(ص) را ترسیم کرد، پیش خود، سرودم، و به رسول خدا(ص) عرض کردم: «من اشعاری دارم که به گمان با مضمون سخن شما تطبیق کند، فرمود: بگو، گفتم:
 تَخَيَّرْ قَرِینَاً مِنْ فِعالِكَ انَّما/ قَرينُ الْفَتى فى الْقَبْرِ ما كانَ يَفْعَلُ‌
وَلابدَّ بَعدَ المَوتِ مِن أن تعٍدَّهُ/ لِيَوم يُنادى المَرءُ فيه فَيُقبلُ
فإن كُنتَ مَشغُولاً بِشَيءٍ فلا تكُن/ بِغَير الَّذي يَرضى بِهِ الله تَشغَلُ
فَلَن يَصحَبَ الانسانَ مِن بعد مَوتِه/ وَمِن قَبلِهِ إلاّ الَّذي كانَ يَعمَلُ
فَلَن يَصحَبَ الانسانَ مِن بعد مَوتِه/ وَمِن قَبلِهِ إلاّ الَّذي كانَ يَعمَلُ
اَلا اِنَّما الانسانُ  ضَيفِ لاِهلهِ/ يُقيمُ قليلاً بَينهُمُم ثُمَّ يَرحَلُ
«همدم و دوستی از کارهایت انتخاب کن، که همانا همدم انسان در قبر، عمل او است.
و چاره‌ای نیست که باید برای بعد از مرگ، آن همدم را آماده کنی، برای آن روزی که انسان را ندا می‌زنند و او می‌آید.
پس اگر به کاری مشغول هستی، به چیزی جز آنچه موجب خشنودی خدا است، مشغول نباش.
و هرگز بعد از مرگ و قبل از آن، «جز عمل» انسان، چیزی هم‌نشین او نیست.
آگاه باش که انسان (در این دنیا) مهمان خویشان خود است، ولی پس از اندک زمانی از میان آن‌ها کوچ می‌کند.»[5]
 
۱۲- عذاب معاویه در عالم برزخ
امام صادق(ع) فرمود: همراه پدرم در بیابان «عُشفان» (نزدیک مکّه) سوار بر استر، حرکت می‌کردیم، ناگهان استر رم کرد، به‌ پیش نگاه کردیم دیدیم زنجیری به گردن مردی بسته‌اند، و آن ‌طرف زنجیر در دست مرد دیگری است و او را می‌کشاند، آن مردی که زنجیر در گردنش بود، به پدرم عرض کرد: «به من آب بیاشام».
آن مردی که او را با زنجیر می‌کشید، به پدرم گفت: «آب به این مرد نرسان، خدا به او آب نرساند.»
من به پدرم گفتم: «این مرد تشنه با این ‌حال، کیست؟»
 فرمود: این معاویه است (که در عالم برزخ) عذاب می‌شود.[6]
 
۱۳- عذاب قبر دو نفر به خاطر دو گناه
جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: همراه پیامبر(ص) عبور می‌کردیم تا به کنار دو قبر رسیدیم، آن حضرت فرمود: صاحبان این دو قبر اکنون عذاب می‌شوند، عذاب یکی از این‌ها از این‌رو است که در دنیا غیبت می‌کرد و عذاب دیگری از این‌روست که از پاشیدن قطرات ادرار به بدنش، پرهیز نداشت.
سپس پیامبر(ص) چوب تازه‌ای طلبید و آن را دو نیمه کرد و فرمود: هر کدام را در یکی از آن دو قبر فرو کنید، همین‌ کار را انجام دادیم، فرمود: «تا هنگامی ‌که این دو چوب تازه و تر هستند، آن‌ها عذاب نمی‌شوند.»[7]
 
۱۴- عذاب ابن زیاد در عالم برزخ
در ماجرای قیام مختار که در سال ۶۶ و ۶۷ هجری قمری واقع شد، «عبیدالله بن زياد» در کنار شهر موصل به دست ابراهیم بن مالک اشتر، کشته شد، ابراهیم سرهای بریده‌ی ابن زیاد و سران دشمن را برای مختار فرستاد، مختار در این هنگام غذا می‌خورد که سرهای بریده‌ی دشمنان را کنار مسند مختار به زمین ریختند.
مختار گفت: «حمد و سپاس خداوند را که سر مقدّس حسین را هنگامی‌ که ابن‌زیاد غذا می‌خورد نزدش آوردند، اکنون سر نحس ابن زیاد را در این هنگام که غذا می‌خورم نزد من آوردند».
در این هنگام دیدند مار سفیدی در میان سرها پیدا شد و وارد سوراخ بینی ابن زیاد شد و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و از سوراخ گوش او وارد گردید و از سوراخ بینی او بیرون آمد و این عمل چندین بار تکرار گردید.
مختار پس از صرف غذا برخاست با کفشی که در پایش بود به ‌صورت نحس ابن‌زیاد زد، سپس کفشش را نزد غلامش انداخت و گفت: «این کفش را بشوی که آن را بر صورت کافر نجس نهادم».
مختار سرهای نحس دشمنان را برای محمّد حنفیه در حجاز فرستاد، محمّد حنفيه سر ابن زیاد را نزد امام سجّاد(ع) فرستاد، امام سجّاد(ع) در آن‌ وقت، غذا می‌خورد، فرمود: روزی سر مقدّس پدرم را نزد ابن زیاد آوردند، او غذا می‌خورد، عرض کردم: «خدایا مرا نمیران تا این که سر بریده ابن زیاد را در کنار سفره‌ام که غذا می‌خورم بنگرم، حمد و سپاس خدا را که دعایم را اکنون به استجابت رسانیده است.»[8]
نکته قابل ‌توجّه این که مرحوم حاج شیخ عبّاس محدّث قمّی می‌نویسد: آن مار، مکرّر از بینی ابن زیاد وارد می‌شد و از گوش او بیرون می‌آمد، و تماشاچیان می‌گفتند: «قَد جَائَت قَد جَائَت»؛ «مار باز آمد، مار باز آمد.»
و می‌نویسد همان هنگام که ابن زیاد در مجلس خود با چوب خیزران مکرّر بر لب و دندان امام حسین می‌زد، شاید بر اساس تجسّم اعمال، همان چوب خیزران (در عالم برزخ) به‌ صورت مار درآمده و مکرّر از بینی او وارد می‌شده و از سوراخ گوش او بیرون می‌آمده، تا در همین دنیا، مردم مجازات ننگینش را ببینند.[9]
 
خودآزمایی
1- عذاب معاویه در عالم برزخ چگونه است؟
2- در داستان حضرت عیسی (ع)، چه اعمالی از فرزند باعث برطرف شدن عذاب پدرش شد؟
3- از نظر مرحوم حاج شیخ عبّاس محدّث قمّی، ماری که از بینی ابن زیاد وارد می‌شد و از گوش او بیرون می‌آمد، نتیجه چه عملی است؟

پی‌نوشت‌ها
[1]. بحار، ج ۶، ص ۲۵۴.

[2]. احیاء العلوم غزالی، ج ۴، ص ۴۲۳ / کنزالعمّال، ج ۱۰، ص ۳۷۷.

[3]. بحار، ج ۶، ص ۲۵۵.

[4]. مالی صدوق، ص ۳۰۶.

[5]. بحار، ج 77، ص 113.

[6]. بحار، ج ۶، ص ۲۴۸ به نقل از الاختصاص شیخ مفید - نظیر این مطلب در برابر امام سجّاد (ع) رخ داد، یحیی بن ام طویل که همراه آن حضرت بود، پرسید: «این مرد تشنه و گرفتار عذاب کیست؟» امام سجّاد (ع) فرمود: «این معاویه ملعون است» (همان مدرک)

[7]. المحجّة البيضاء ج ۵، ص ۲۵۳.

[8]. بحار، ج ۴۵، ص ۳۳۴-۳۳۶.

[9]. اقتباس از منتهی الامال، ج ۱، ص ۲۹۹.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: